نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم
دیده روشن به صفای رخ ماهش کردم
تا بَرم ره به دلِ آن گل خندان چو نسیم
گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم
ادامه مطلب ...
غمش در نهانخانه ی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریهام ناقه در گل نشیند
ادامه مطلب ...
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه ، پریشانِ سرگذشتِ شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
ادامه مطلب ...
در هر نگهت مستی صد جام شراب است
چشمان تو میخانه ی دلهای خراب است
زد شعله به جان چشم فریبای تو هر چند
برق نگهت زودگذر ،همچو شهاب است
ادامه مطلب ...
سرخوش آمد ز در و مِی زد و سرمست برفت
فرصتی بود ولی حیف که از دست برفت
لحظه ای چند نشست و سخنی چند بگفت
تا بگفتم که مرا هم سخنی هست برفت
ادامه مطلب ...
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
ادامه مطلب ...
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
ادامه مطلب ...