سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

نگاه دوباره

امروز بهشت زهرا بودم. از کنار قبرها که رد می‌شدم، اسامی صاحباشونو می‌خوندم. پیر و جوون، زن و مرد، بزرگ و کوچیک، با سواد و بی‌سواد... خلاصه همه جو آدمی اونجا بود. با خودم فکر کردم اگه زمان مرگ آدمها براشون مشخص بود، آیا باز هم اینهمه جنگ و ظلم و جنایت یافت می‌شد؟ مثلا اگه من بدونم که ۲ سال دیگه می‌میرم، آیا حاضر می‌شم برای این دوسال، سر دوست و فامیلمو کلاه بذارم و اونا رو از خودم برنجونم؟ من که برای ۲ سال دیگه که هیچ برای ۵ سال دیگه هم همچین کاریو نمی‌کنم. تازه اینا در حالیه که هیچکس تضمین نکرده فردا رو زنده باشم. 

واقعا چرا به خودمون نمی‌ایم؟ چرا حواسمونو جمع نمی‌کنیم؟ هر لحظه ممکنه آخرین لحظه عمرمون باشه ... واقعا چقدر برای سفر آخرت آماده‌ایم؟؟؟؟

دلگیرم ....

دلگبرم از خودم و از زمانه خویش

دلگیرم از فضا و آشیانه خویش

در شهر من از مهر و وفا هیج نماند

دلگیرم از زبان عامیانه خویش

آن یار سنگدل کز او خبرم نیست بگو

دلگیرم از نگاه عاشقانه خویش

دوستان را چه شد در این شهر ناکجا

دلگیرم از روابط دوستانه خویش

تبریک

عید سعید فطر مبارک باد.

وهم وصال

طالب دیدار توست در شب تاریک دهر

مست می غمزه‌ات از پس فردای قهر

رو به سوی خانه‌ات دل شده دیوانه‌ات

در پی وهم وصال سوی خرابات شهر

بال زنان پر کشان در طلب جان چنان

سیل سرشکم روان، می‌رسد اینجا به بحر

شعر مرا چاره نیست، دل پر افسانه نیست

از سر مژگان من جوی روان سوی نهر

ای مه تابان ما باعث سامان ما

یا برسان ما به وصل یا بده جامی ز زهر