سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

دل خونین

چون تو را ماندن نبود، نَبوَد که طنازی کنی 

با دل خونین من آخر چرا بازی کنی

مشکل

متاسفانه مدتیه که با مشکلی مواجه شدم و اونم اینه که وقتی تو وبلاگای Blogfa می خوام نظر بدم، اون عدد 5 رقمی رو که باید ثبت کنم، نمی بینم. لذا دوستان اگه راه حلی به ذهنشون می رسه خوشحال می شم کمکم کنن. 

ضمنا از کلیه دوستانی که وبلاگشون تو Blogfa است و من نتونستم این مدت براشون کامنت بزارم عذر می خوام.

زمین خوردن بار سوم

 این داستان رو یکی از دوستان بوسیله ایمیل برام فرستاد و چون خیلی جالب بود، حیفم اومد که اینجا نذارمش:

 

 

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

عشق هنوز هم نمرده ست

(تصویری  بدون شرح) 

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

ساخت اولین باتری دنیا در ایران

از قرن نوزدهم میلادی تاکنون، «الکساندر ولتا» به عنوان مخترع باتری معرفی شده است، حال آن که یافته‌های باستان شناسی در مناطقی از ایران و عراق نشان داده است که حدود دو هزار سال پیش از «ولتا» (200 سال قبل از میلاد مسیح)، باتری در ایران در دوره اشکانیان ساخته شده است.

به گزارش ایسنا، باتری اشکانیان که با نام‌های «باتری پارتیان» و بعضا «باتری بغداد» در سطح جهان شناخته می‌شود، در سال 1936 توسط «ویلهلم کونیگ» در منطقه «خواجه ربو» در نزدیکی بغداد ـ حوالی شهر باستانی تیسفون ـ کشف شد.

فرضیات ارایه شده در زمینه‌ یافته‌های باستان شناسان همگی بر این مطلب صحه گذاشته‌اند که این مجموعه در راستای کاربردهای الکتروشیمیایی از جمله آبکاری فلزات ساخته شده که کشف ظروف آبکاری شده در حوالی محل کشف این باتری، موئدی بر این مطلب است؛ یافته‌ای که به نوبه خود از یک جهش علمی تاریخی حکایت دارد.
 

 

مطلب فوق از سایت تابناک نقل شده است.

سپندارمذگان

روز سپندارمذگان از دیر باز در تاریخ کهن سرزمین مادری ، با نام روز زن و زمین و عشاق شناخته شده است و دیر پایی آن بسیار فراتر از ولنتاین غربی است . شایسته است بانوی ایرانی را در این روز ارج نهیم و دختران و پسران سرزمین کهن تنها با چهار روز شکیبایی روز عشاق را در ۲۹ بهمن ماه خورشیدی با معشوق خود جشن بگیرند .

گامهایی این چنین ، ما را در پاسداشت هویت ایران ۸۰۰۰ هزار ساله استوار تر خواهد نمود - جوانان ایرانی را در این رستاخیز فرهنگی فراخوانید . دوست عزیز برای استحکام پایه های تمدن ایرانی این متن را برای لیست دوستان و یا کلوب های خودتان ارسال کنید و ضمنآ‌ پیشنهاد می کنم با فرستادن پیام کوتاه به دیگردوستان خود این نکته را یاد آوری کنید و آنها را به برگزاری جشن عشاق در ۲۹ بهمن فرا خوانید .

۲۹ بهمن ماه :
سپندار مذگان، روز عشاق ایرانی

کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق وجود داشته است. جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۴ روز پس از والنتاین فرنگی است! این روز “سپندارمذگان” یا “اسفندارمذگان” نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان “روز عشق” به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. روز پنجم “سپندار مذ” بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس، فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند…. آیا زمان آن نرسیده است که همچون سال های اخیر و گسترش جشن های سده و مهرگان در ایران نسبت به پیش تر، سپندار مذگان را هم گرامی بداریم ؟

زنده باد ایران زمین و ایران دوستان عزیز 

 

 

 

به نقل از سایت  http://www.sepandarmazgan.org

گروه بندی انسان‌ها

دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است

دسته اول ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با حضور ووجود جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند

شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.