سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

درآمد میلیاردی مرد روستایی از یک هتل بی‌ستاره

کارآفرین‌میلیارد دلاری ایران کارش را از دستفروشی و درآمد روزانه ٣‌هزار تومان شروع کرده است. او تنها ٣٨‌سال دارد و درآمدزایی چشمگیرش با یک اتفاق معجزه‌آسا استارت خورده است. «عباس برزگر»، زاده و ساکن یک روستای بسیار کوچک به نام «بزم» شهرستان بوانات در استان فارس است. روستایی که نه‌چندان حاصلخیز است و نه جاذبه خاصی دارد اما با موقعیت‌شناسی درست این جوان روستایی توانسته در کتاب راهنمای گردشگری یونسکو، عنوان شگفت‌انگیزترین تجربه گردشگری ایران را از آن خود کند.

برزگر در یک شب بارانی ٢ گردشگر آلمانی را به خانه فقیرانه خود میهمان و از آنها با دمپختک و ترشی لیته پذیرایی می‌کند. میهمانان خارجی برزگر با پذیرایی صمیمانه و بی‌ریای او ٢ روز تمام به سبک روستاییان ایرانی زندگی می‌کنند و گویا این تجربه منحصربه‌فرد آن‌قدر برایشان جذاب بوده است که به سرعت موضوع را رسانه‌ای می‌کنند و برزگر را با انبوهی میهمان ناخوانده از آن سوی مرزها مواجه می‌کنند.
 
ادامه مطلب ...

سرزمینم مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟


شهر خواب آلوده را بیدار می خواهد چه کار؟
این همه دار است! استان دار می خواهد چه کار؟

رازهای پشت پرده یک به یک شد بر ملا
پرده ی بی پرده را اسرار می خواهد چه کار؟
 

ادامه مطلب ...

سهراب


بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما ، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم


سهراب سپهری

سیمین بهبهانی




من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم
مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
 ولی ازدوستان آب زیر کاه
می ترسم


 

ادامه مطلب ...

سیمین بهبهانی


گرامی باد یاد و خاطر سیمین بانو بهبهانی

مرثیه


روزگارا قصد ایمانم مکن
زآنچه می گویم پشیمانم مکن

کبریای خوبی از خوبان مگیر
فضلِ محبوبی ز محبوبان مگیر

گم مکن از راه پیشاهنگ را
دور دار از نامِ مردان ننگ را

گر بدی گیرد جهان را سربسر
از دلم امیدِ خوبی را مبر

چون ترازویم به سنجش آوری
سنگِ سودم را منه در داوری

چونکه هنگام نثار آید مرا
حبّ ذاتم را مکن فرمانروا

گر دروغی بر من آرد کاستی
کج مکن راهِ مرا از راستی

پای اگر فرسودم و جان کاستم
آنچنان رفتم که خود می خواستم

هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیثِ عشق گفتن دل نخواست


حشمتِ این عشق از فرزانگی ست
عشقِ بی فرزانگی دیوانگی ست

دل چو با عشق و خرد همره شود
دستِ نومیدی ازو کوته شود

گر درین راه طلب دستم تهی ست
عشقِ من پیشِ خرد شرمنده نیست

روی اگر با خونِ دل آراستم
رونقِ بازارِ او می خواستم

ره سپردم در نشیب و در فراز
پای هشتم بر سرِ آز و نیاز

سر به سودایی نیاوردم فرود
گرچه دستِ آرزو کوته نبود

آن قَدر از خواهشِ دل سوختم
تا چنین بی خواهشی آموختم

هر چه با من بود و از من بود نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهیست

صبرِ تلخم گر بر و باری نداد
هرگزم اندوهِ نومیدی مباد

پاره پاره از تنِ خود می بُرم
آبی از خونِ دلِ خود می خورم

من درین بازی چه بردم؟ باختم
داشتم لعلِ دلی، انداختم

باختم، اما همی بُرد من است
بازیی زین دست در خوردِ من است

زندگانی چیست؟ پُر بالا و پست
راست همچون سرگذشتِ یوسف است

از دو پیراهن بلا آمد پدید
راحت از پیراهنِ سوم رسید

گر چنین خون می رود از گُرده ام
دشنه دشنامِ دشمن خورده ام

****

سرو بالایی که می بالید راست
روزگارِ کجروش خم کرد و کاست

وه چه سروی، با چه زیبی و فری
سروی از نازک دلی نیلوفری

ای که چون خورشید بودی با شکوه
در غروبِ تو چه غمناک است کوه

برگذشتی عمری از بالا و پست
تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست

خوشه خوشه گرد کردی، ای شگفت
رهزنت ناگه سرِ خرمن گرفت

توبه کردی زانچه گفتی ای حکیم
این حدیثی دردناک است از قدیم

توبه کردی گر چه می دانی یقین
گفته و ناگفته می گردد زمین

تائبی گر زانکه جامی زد به سنگ
توبه فرما را فزون تر باد ننگ

شبچراغی چون تو رشک آفتاب
چون شکستندت چنین خوار و خراب؟

چون تویی دیگر کجا آید به دست
بشکند دستی که این گوهر شکست

کاشکی خود مرده بودی پیش ازین
تا نمی مردی چنین ای نازنین!

شوم بختی بین خدایا این منم
کآرزوی مرگِ یاران می کنم

آنکه از جان دوست تر می دارمش
با زبانِ تلخ می آزارمش

گرچه او خود زین ستم دلخون تر است
رنجِ او از رنجِ من افزون تر است

آتشی مُرد و سرا پُر دود شد
ما زیان دیدیم و او نابود شد

آتشی خاموش شد در محبسی
دردِ آتش را چه می داند کسی

او جهانی بود اندر خود نهان
چند و چونِ خویش به داند جهان

بس که نقشِ آرزو در جان گرفت
خود جهانِ آرزو گشت آن شگفت

آن جهانِ خوبی و خیر بشر
آن جهانِ خالی از آزار و شر

خلقت او خود خطا بود از نخست
شیشه کی ماند به سنگستان درست

جانِ نازآیینِ آن آیینه رنگ
چون کند با سیلی این سیلِ سنگ؟

از شکستِ او که خواهد طرف بست؟
تنگی دست جهان است این شکست

****

پیشِ روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند، این کوری چرا

ناجوانمردا که بر اندامِ مرد
زخم ها را دید و فریادی نکرد

پیرِ دانا از پسِ هفتاد سال
از چه افسونش چنین افتاد حال؟

سینه می بینید و زخمِ خون فشان
چون نمی بینید از خنجر نشان؟

بنگرید ای خام جوشان بنگرید
این چنین چون خوابگردان مگذرید

آه اگر این خوابِ افسون بگسلد
از ندامت خارها در جان خلد

چشم هاتان باز خواهد شد ز خواب
سر فرو افکنده از شرمِ جواب

آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن
سینه ها از کینه ها انباشتن

آن چه بود؟ آن جنگ و خون ها ریختن
آن زدن، آن کشتن، آن آویختن

پرسشی کان هست همچون دشنه تیز
پاسخی دارد همه خونابه ریز

آن همه فریادِ آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید

آنکه او امروز در بند شماست
در غم فردای فرزندِ شماست

راه می جستید و در خود گم شدید
مردمید، اما چه نامردم شدید

کجروان با راستان در کینه اند
زشت رویان دشمنِ آیینه اند

آی آدم ها این صدای قرنِ ماست
این صدا از وحشتِ غرقِ شماست

دیده در گرداب کی وا می کنید؟
وه که غرقِ خود تماشا می کنید




هوشنگ ابتهاج

این استیضاح مبارک

بالاخره قرار شد وزیر کاردان علوم استیضاح شود. استیضاح حق مجلس است و این حق، حق و حقوقی را نیز برای وزیر مهیا می کند تا آنچه را تا به حال در پس پرده ملاحظه کاری یا محافظه کاری ها پنهان مانده است،...


 برای نمایندگان مردم ـ که وظیفه شان اطلاع یافتن از زوایا و تاریکی های مدیریت کشور است ـ آشکار و عیان کند.

احتمالاً نمایندگان محترم استیضاح کننده رضا فرجی دانا، می خواهند به نیکی از رخدادهای درون این وزارتخانه و دانشگاه های کشور آگاه شوند و برای رفع نابسامانی های آن چاره ای بیندیشند و به یقین آنها چنان وسعت نظر دارند که نه فقط بر دانستن رخدادهای اندک زمان زعامت وزیر جدید علاقه مند باشند بلکه بر دانستن کنه حوادثی که در طول یک دهه اخیر بر نظام آموزش عالی رفته است، اصرار دارند.

 

ادامه مطلب ...