سرخوش آمد ز در و مِی زد و سرمست برفت
فرصتی بود ولی حیف که از دست برفت
لحظه ای چند نشست و سخنی چند بگفت
تا بگفتم که مرا هم سخنی هست برفت
آنهمه گرد کدورت که ز دل خاسته بود
آن گل تازه ی شاداب چو بنشست برفت
گفته بودی چه شد آن حوصله و صبر و قرار
ظرف اینها همه دل بود چو بشکست برفت
پژمان بختیاری