سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

دور از آن زلف پریشان دلم آرام نیافت

نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم
دیده روشن به صفای رخ ماهش کردم

تا بَرم ره به دلِ آن گل خندان چو نسیم
گاه و بی‌گاه گذر بر سر راهش کردم
  
همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب
اشتباه از نگهِ گاه‌به‌گاهش کردم

دیدمش گرمِ سخن دوش چو در صحبت غیر
غیرتم کشت ولی خوب نگاهش کردم

دور از آن زلف پریشان دلم آرام نیافت
گرچه زندانی شب‌های سیاهش کردم

حاصل شمعِ وجودم همه اشک آمد و آه
وآنقدَر سوختم از غم که تباهش کردم

مهربان گشت مَه من به سرودی «گلچین»
تا نثار قدم این مهرِ گیاهش کردم

احمد گلچین معانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد