سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بویى به دماغ آمد و شوری به سر افتاد

زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد
امّید وصال تو به عمر دگر افتاد

در قلزم دل نیست همانا، نم خونی
کز دیده به دامان همه لخت جگر افتاد
  ادامه مطلب ...

عاقل آن به که در اندیشه ی پایان باشد

تن به جان زنده و جان زنده به جانان باشد
جان که جانانش نباشد تن بی‌جان باشد

دردم از کیست مپرسید بپرسید که کیست
آنکه بر گریه ی من بیند و خندان باشد
  ادامه مطلب ...

هیچ غم نیست اگر هست در میکده باز

شد در شکوه من با سر گیسوی تو باز
شب وصل است بسی کوته و این قصه دراز

پر من داد ولی رفته ز یادم پرواز
من که پروا ندارم چه کنم با پر باز
  ادامه مطلب ...

داروگ

خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه

گر چه می‌گویند: « می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران»

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

ـ چون دل یاران که در هجران یاران ـ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟




21 آبان زاد روز نیما یوشیج گرامی باد

روزی که تو را نبینم آن روز مباد

با آن که دلم از غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب
هجرانش چنین است وصالش چون است!

بی روی تـو خـورشید جهانسوز مـباد
هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصـل تـو کـس چو من بد آمـوز مباد
روزی که تو را نبینم آن روز مباد

چون کار دلم ز زلف او ماند گره
بر هر رگ جان صدا از او ماند گره
 

ادامه مطلب ...

خانه خراب دل دیوانه ام

ای همه ی هستی من زان تو
جان و دلم بسته ی پیمان تو

عشق به سر حد جنونم کشد
این دل دیوانه به خونم کشد
 

ادامه مطلب ...

ﯾﺎ شاهد ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﻋﻘﻞ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺍﻣﺸﺐ ﺍﮔﺮ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻨﯽ، ﺍﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮﻓﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

 ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺍﻓﮑﻨﻢ، ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻢ

 ﻣﯽ ﺟﻮﯾﻤﺖ، ﻣﯽ ﺟﻮﯾﻤﺖ، ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﯿﺴﺘﯽ

 ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ، ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ  

ادامه مطلب ...