سرخوش آمد ز در و مِی زد و سرمست برفت
فرصتی بود ولی حیف که از دست برفت
لحظه ای چند نشست و سخنی چند بگفت
تا بگفتم که مرا هم سخنی هست برفت
ادامه مطلب ...
درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را بکف هر که نهم باز پس آورد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
ادامه مطلب ...
خفته در چشم تو نازی است که من میدانم
نگهت دفتر رازی است که من میدانم
قصه ای را که به من طرهٔ کوتاه تو گفت
رشتهٔ عمر درازی است که من میدانم
بینیازانه به ما میگذرد دوست،ولی
سینهاش بحر نیازی است که من میدانم
ادامه مطلب ...
دل ز شوق گریه ای مستانه می سوزد مرا
عاقلان ! رحمی که این دیوانه می سوزد مرا
آتش دوزخ نسوزاند دل بـی درد را
ساقی مجلس به یک پیمانه می سوزد مرا