این روزها چقـدر فـــراوان تصادفی
در ذهن شهر خلـوت انسان تصادفی
دیگر به خط سیر دو چشم اعـتماد نیست
این روزها مسیر اتـــوبــان تصادفی
ادامه مطلب ...
بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست
بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست
یاران شدند بدتر از اغیار گو بدل
کای یار غار صحبت اغیارم آرزوست
ادامه مطلب ...
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
ادامه مطلب ...
چه شب است یارب امشب که ز پی سحر ندارد
من و این همه دعاها که یکی اثر ندارد
همه زهر داده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد
ادامه مطلب ...
حلقه لعل تو از جوهر جان ساختهاند
کام هر خسته در آن حقه نهان ساختهاند
هر لطافت که نهان بود پس پرده غیب
همه در صورت خوب تو عیان ساختهاند
ادامه مطلب ...
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت
چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
ادامه مطلب ...
هر شب من و دل تا سحر در گوشهٔ ویرانهها
داریم از دیوانگی با یکدگر افسانهها
اندر شمار بیدلان در حقلهٔ بیحاصلان
نی در حساب عاقلان نی درخور فرزانهها
ادامه مطلب ...