سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
  ادامه مطلب ...

یا گریبان وصالش بی خبر خواهم گرفت

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت

چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
  ادامه مطلب ...

تا شیخ بداند ز چه افسانه‌ام امشب

اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب

صد شکر خدا را که نشسته‌ست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب
  ادامه مطلب ...

چشم بیمار تو

چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما

تا ز بندت شدم آزاد ، گرفتار شدم
سخت آزادی ما بند گرفتاری ما
  ادامه مطلب ...

فروغی بسطامی


زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را

به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را

سزاست گر صف ترکان به یکدگر شکنی

که صف شکن مژهٔ لشگر افکن است تو را


  ادامه مطلب ...