سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

میانِ حق و باطل اختلافی نیست در منظر!

جهان، آبستنِ دیو است... هر اِشکم چهل عنتر!
دریغ از یک سلیمان در رَحِم... یک حلقه انگشتر...
به سعیِ دیده نتوان جُست، راهِ راست را زیراک،
میانِ حق و باطل اختلافی نیست در منظر!

  ادامه مطلب ...

تصادفی

این روزها چقـدر فـــراوان تصادفی
در ذهن شهر خلـوت انسان تصادفی

دیگر به خط سیر دو  چشم اعـتماد نیست
این روزها مسیر اتـــوبــان تصادفی
  ادامه مطلب ...

پاکی دربارم آرزوست

بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست
بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست

یاران شدند بدتر از اغیار گو بدل
کای یار غار صحبت اغیارم آرزوست
  ادامه مطلب ...

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
  ادامه مطلب ...

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد

چه شب است یارب امشب که ز پی سحر ندارد
من و این همه دعاها که یکی اثر ندارد

همه زهر داده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد
  ادامه مطلب ...

شکل مطبوع تو زیباتر از آن ساخته‌اند

حلقه لعل تو از جوهر جان ساخته‌اند
کام هر خسته در آن حقه نهان ساخته‌اند

هر لطافت که نهان بود پس پرده غیب
همه در صورت خوب تو عیان ساخته‌اند
  ادامه مطلب ...

یا گریبان وصالش بی خبر خواهم گرفت

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت

چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
  ادامه مطلب ...