سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

میانِ حق و باطل اختلافی نیست در منظر!

جهان، آبستنِ دیو است... هر اِشکم چهل عنتر!
دریغ از یک سلیمان در رَحِم... یک حلقه انگشتر...
به سعیِ دیده نتوان جُست، راهِ راست را زیراک،
میانِ حق و باطل اختلافی نیست در منظر!

  

خلایق، بنده‌ی چشمند، عیبی نیست، درد اینجاست؛

که نشناسند اهلِ فضل، موسی را زِ جادوگر...
غبارِ نعلِ فرعون است... می‌گویند: اینک ابر!
سراسر پشتِ‌سر دیوار... می‌گویند: آنک دَر!
ابوسفیان چنان در خطبه می‌گرید که پنداری،
محمد رفته بعد از قصه‌ی معراج بر منبر!
ورم کرده‌ست خیکِ شیخ و می‌گوید: به اذنِ حق،
مجدد حاملِ عیسی شدم! البته بی‌مادر!
چهل قرن است قرآن بر سرِ نیزه‌ست و می‌بینم،
که در آونگِ عمروعاص حیراننند مُشتی خر!
زبان در کام و شوقِ ذوالفقارش در نیام آوخ!
تماشا می‌کند این زیر و رو را با غضب حیدر...
ازین مصحف گشودن‌های بی‌حاصل گریزانم...
که قاری لالِ مادرزاد و جمله اهلِ مسجد کَر!
دُکانِ کاوه تعطیل است از بس مشتری جوشد،
در این بازارِ حیرت در میانِ پای اسکندر!
.
.
حسین جنتی
روزگار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد