سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

اگر ترمز اتومبیل نگرفت، چه کار کنیم؟


تصور کنید که در یک اتوبان در حال رانندگی هستید و می خواهید وارد فرعی شوید. پدال ترمز را فشار می دهید و ناگهان متوجه می شوید ترمز ندارید!
با خود تصور می کنید که با سرعت ۱۰۰ کیلومتر برساعت به گارد ریل بزنید و داخل رودخانه شیرجه بزنید یا به هر نحوی به جایی بکوبید و اتومبیل را متوقف کنید. این سناریو چندان بعید نیست. واقعیت این است که یکی از اتفاقات وحشتناک در هنگام رانندگی، بریدن ترمز است. بیایید یاد بگیریم در این شرایط چه کاری از دست ما ساخته است:
 
راهکارهای پیشنهادی: 
 
۱. عصبانی نشوید. از حرکت زیادی خودداری کنید. حرکت زیادی باعث می شود که شرایط را برای خود خطرناک تر سازید. پس زیاد مانور ندهید و سعی کنید حرکات کمی داشته باشید. کنترل اعصاب و جسمتان را در دست داشته باشید.
 
ادامه مطلب ...

برای مردمانت خیر و خوبی خواه

سپیده سر زد و تو همچنان در بند خوابی

بیا کاری بکن ای جان من، مست شرابی

اگر فرصت رود از کف، دگر بازت نخواهد گشت

جهان در حال بهبود است و تو رو به خرابی

بپا خیز و برای مردمانت خیر و خوبی خواه

به حد قدرت و دارائیت کار ثوابی

بیا و پرده از اسرار بردار و حقیقت

نمایان ساز و باطل کن تو سحر هر سرابی

مونس درد و غم و تنهائیم


ای همه عمر و توانائیم

مونس درد و غم و تنهائیم

کاش دوباره به کنارم شوی

تا مگر از غصه برون آریم



علی واعظ بزرگی

دوست ترین مردم

روزی از روزها هارون الرشید از بهلول دیوانه پرسید : ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟

بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !

هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟

بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !



منبع: عصر ایران

غرور

 در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا، بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق بود.

اما برادرش «تاج» قدی بسیار کوتاه داشت، با این حال از علم بالایی بهره می برد، به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید.
 
ادامه مطلب ...

روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید



کوروش کیانی قلعه سردی شاعر خوزستانی
در پاسخ به فاجعه ی اسیدپاشی دراصفهان


جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید
قفل را پاک کن از ذهن قفسهای پلید

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب
بارها خورده از این گونه تکانهای شدید
  ادامه مطلب ...

آغوش و درد آمپول

یادم می یاد وقتی پسرم ۳ ،۴ ساله بود باید هر چند وقت یکبار برای زدن واکسن به درمانگاه می رفتیم.

طبیعتا مثل خیلی از بچه های کوچک پسرم دل خوشی از آمپول زدن نداشت و همیشه در موقع آمپول زدن اشکش روان بود.

یکبار که مسئولیت بردن پسرم به درمانگاه توسط همسرم به من سپرده شده بود. داشتم فکر می کردم که چگونه می توانم به پسرم یاد بدم که بر ترس و درد ناشی از سوزن غلبه کند.
  ادامه مطلب ...