سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بو مادران

مادر دختری، چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه میرفت.  یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!

چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود. دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپان های دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود،  در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پپیدا کند.

  ادامه مطلب ...

ماهور نه

ماهور نه ! دشتی بزن ! محنت بیاور
از اصفهان یک گوشه ی عزلت بیاور

برگرد ! رود شهر معلول غم انگیز
دلشوره ام را گریه کن ...علت بیاور

این ابر باران اسیدی دارد این بار
باران نمی خواهم! نه ! امنیت بیاور
  ادامه مطلب ...