سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را بکف هر که نهم باز پس آورد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
  
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد

گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

ای آه مکش زحمت بیهـوده که تاثیر
راهی به حریم دل جانانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد

تا چند کنی قصه ی اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

پژمان بختیاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد