درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را بکف هر که نهم باز پس آورد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
ای آه مکش زحمت بیهـوده که تاثیر
راهی به حریم دل جانانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
پژمان بختیاری