شب از شبهای پاییزیست.
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شکآور
ملول و خستهدل، گریان و طولانی.
شبی که در گمانم من
که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی.
ادامه مطلب ...
یارب، دلِ من عکس تو را قاب گرفتهست
جان روحِ مَه و مِهرِ جهانتاب گرفتهست
روحِ مَه و خورشید که سهل است، دل از شوق
چون صبح پرستو، پَرِ پرتاب گرفتهست
ادامه مطلب ...
من که با صاعقهای میشکنم داس چرا؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟
خودِ بارانم و تو پاکترم میخواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟
خستهام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا
شدهام عاشق یک آینهنشناس چرا؟