سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

فرصتی بود ولی حیف که از دست برفت

سرخوش آمد ز در و مِی زد و سرمست برفت
فرصتی بود ولی حیف که از دست برفت

لحظه ای چند نشست و سخنی چند بگفت
تا بگفتم که مرا هم سخنی هست برفت
  ادامه مطلب ...

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
  ادامه مطلب ...

روز وصل دوستداران

روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
  ادامه مطلب ...

دگر چه داری از این بیش انتظار از من

به اختیار دلی برد چشم یار از من
که دور از او ببرد گریه اختیار از من

به روز حشر اگر اختیار با ما بود
بهشت و هر چه در او از شما و یار از من
  ادامه مطلب ...

گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را بکف هر که نهم باز پس آورد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
  ادامه مطلب ...

گر در دل سنگش اثر کردی نکردی

ای دیده گر سویش نظر کردی نکردی
دل را از این دیوانه تر کردی نکردی

کردی دلم را خون ز غم کز بخت وارون
از تیر مزگانش حذر کردی نکردی
  ادامه مطلب ...

کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟

تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدین سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می‌کند آنگاه
چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش‌ها خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می‌کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی‌کسی‌ها می‌کنم هر شب

تمام سایه‌ها را می‌کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می‌کنم هر شب

دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب

محمدعلی بهمنی