گفته بودی که شب جور ب پایان آید؛
کفر و الحاد رود حضرت ایمان آید!
این زمستان گذرد،فصل بهاران آید؛
باز از ابرپر از عاطفه، باران اید!
گفته بودی:شب تاریک سحر میگردد؛
یک نفر مانده از این قوم،که برمیگردد!
ادامه مطلب ...
ما وارث اندوهیم؛
از نسل فراموشان!
ماخشم فروخورده ؛
در سینه خاموشان!
صد حنجره از فریاد،
در سینه ما خاموش؛
صد آه پر از اتش؛
وز حنجر ما جوشان!
چون تیغ ابن ملجم بشکافت فرق ایمان
از اسمان منادی فریاد زد هراسان
دیگر فلکنبیند مانند او به دوران
((بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یاران))
ادامه مطلب ...