سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

یک نفر مانده از این قوم، که برمیگردد

گفته بودی که شب جور ب پایان آید؛
 کفر و الحاد رود حضرت ایمان آید!
این زمستان گذرد،فصل بهاران آید؛
باز از ابرپر از عاطفه، باران اید!

گفته بودی:شب تاریک سحر میگردد؛
یک نفر مانده از این قوم،که برمیگردد!
  
خم شداز بار  ستم پشت جهان، یار چه شد؟
تیره شد چشم به ره، وعده ی  دیدار چه شد!؟
همه دربند وبلا، آن مه عیار چه شد؟!
آن شفابخش طبیبِ دل بیمار چه شد!؟

 ●گفته بودی: شب تاریک ،سحر میگردد؛
یک نفر مانده از این قوم، که برمیگردد!
 
درجهان، هیچ دل از غصه وغم عاری نیست؛
قوت عاقل بجز از، خون دل و زاری نیست!
نقدبازار جهان ،غیر سیهکاری نیست؛
یارِدر پرده‌ی  ما، شاهدِ بازاری نیست!

●گفته بودی: شب تاریک، سحر میگردد؛
یک نفر مانده از این قوم ،که برمیگردد!

 نظری کن :که همه درد مرا چاره کنی؛
مرده راازنفسی، زنده دگرباره کنی!
 چون  بسامان ز نگاهی، من آواره کنی؛
نیست انصاف که این دلشده بیچاره کنی!

●گفته بودی: شب تاریک ،سحر میگردد؛
یک نفر مانده از این قوم، که برمیگردد!!



محمدرضا کوثرمدار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد