سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

شانه به شانه

دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!

بی خبر از کنارِ من، ای نَفَسِ سپیده دم
گرم تر از شراره ی آهِ شبانه می روی
  ادامه مطلب ...

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
  ادامه مطلب ...

در این حصار بشکن

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن

چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
  ادامه مطلب ...

غم میهن

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در مرداد ۱۴۰۰ شاید تلخ‌ترین واژه‌هایش را در وصف این روزهای وطن به کار گرفته است.
(کدکنی ۸۱ ساله، متولد نیشابور است)

«هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
در خون و اشک غوطه‌ور،
ای مامِ رنج‌ها!
ای میهنی که در تو به خواری
مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم
زین گونه زیستیم و هِق‌هِق گریستیم.»


منبع: کانال تلگرامی الینه گی

پی نوشت: واقعا درک نمی کنم چطور مسئولین وجدان هاشون راحته و شب راحت می خوابن. یعنی شما قطعا ذره ای به روز جزا اعتقاد ندارید.

صبح

صبح آمده است برخیز
بانگ خروس گوید
وین خواب و خستگی را
در شط شب رها کن

مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچه ها صدا کن

خواب دریچه ها را
با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازه های شب را
رو بر سپیده وا کن

بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژه ها را
دیوار و باره بشکن
و آواز عاشقان را
مهمان کوچه ها کن

زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
آینه ی خدا کن

بنگر جوانه ها را
آن ارجمند ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
  ادامه مطلب ...

آیینه نگاهت

ای مهربان تر از برگ، در بوسه‌های باران!
بیداری ستاره، در چشم جویباران!

آیینه نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌ باران
  ادامه مطلب ...