ما را همیشه برگ خزان فرض کردهاند
در زیر پای رهگذران فرض کردهاند
چون ابرهای کاغذی آسمان شهر
در دست بادها ،نگران فرض کردهاند
این ریگهای بی سر و سامان درهها
خود را ،فراتر از سبلان فرض کردهاند
اینان که گوش ما و شما را بریدهاند
ما را بدون دست و زبان فرض کردهاند
ما را کلاغهای سیاهی کنار هم
درگیر چند لقمهی نان فرض کردهاند
این لاتها که جای هبل را گرفتهاند
خود را خدایگان جهان فرض کردهاند
موسی عصمتی