اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را
حدیث چشم او ریزد بهم میخانه ای را
در این فصل گل ای ساقی که غم بگریزد از دل
چه سازم با غم عشقی که در دل کرده منزل
رسانی گر به من پیمانه ای را
سر عقل آوری دیوانه ای را
درون سینه ام پرورده ام بیگانه ای را
به طوفان داده ام کاشانه ای را
به لب هایم رسان پیمانه ای را
اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را
حدیث چشم او ریزد به هم میخانه ای را
ز بس بر دل زدم سنگ محبت
برایت از دل آهنگ محبت
اگر خواهی که از خاطر برم غمهای هستی
مرا با خود ببر یک لحظه در دنیای مستی
بیژن ترقی