سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

طنز: کوکب خانم تروریست پاکیزه ای بود!

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : به گفته یک روزنامه عربی به تازگی یک کتاب درسی در عربستان سعودی به چاپ رسیده است که محتوای آن بر انجام عملیات تروریستی علیه برخی اقشار جامعه از جمله خبرنگاران تاکید دارد. خبرنگار بی قانون اطلاع یافته که این کتاب درسی با الگوبرداری از کتب درسی کهن ایرانی به رشته تحریر درآمده است. خلاصه بخش هایی از این کتاب های درسی را می توانید در ادامه بخوانید:

1) کوکب خانم مادر عباس زنی پاکیزه، دلسوز و متعهد است. او وسایلش را همیشه در انبار مهمات نگاه می دارد. روی مهمات پارچه ای می اندازد تا گرد و خاک بر آنها ننشیند و کسی آنها را نبیند. کوکب خانم معمولا در مقابل خبرنگاران خیلی تمیز کار می کند و هیچ ردپایی از خود به جا نمی گذارد. او هر روز از اهالی رسانه چیزی درست می کند. گاهی به آنها مایه پنیر می زند و پنیر درست می کند، گاهی مایه ماست می زند و ماست می بندد، یک بار هم یک خبرنگار را توی چرخ گوشت انداخت و کوکتل مولوتف که یک غذای محلی روسی است درست کرد. روزی عده ای از دِه سرزده به خانه کوکب خانم آمدند. کوکب خانم که چیزی در خانه نداشت رو به عباس گفت: پسرم برو یکی از روزنامه ها را توقیف کن و اعضای تحریریه اش را بیاور. کوکب خانم در مدت کوتاهی سوسیس خبرنگار درست کرد. عباس گفت: چه غذاهای خوشمزه ای. خدا را شکر می کنم که این همه نعمت های خوب آفریده است.
2) پطروس پسری ساکن آمستردام هلند بود. روزی خبرنگاری را دید که در گوشه ای از آمستردام نشسته بود و اطلاعات اضافه از او نشت می کرد. پطروس به سمت خبرنگار شتافت و از آن روز به بعد دیگر اطلاعات اضافه از او نشت نکرد.
  
3) ریزعلی در تاریکی شب ناگهان متوجه شد که کوه ریزش کرده و مسیر قطار مسدود شده است. پیراهن خود را از تن درآورد، آن را آتش زد و شجاعانه در مسیر قطار ایستاد. راننده قطار که از دیدن ریزعلی روی ریل وحشت کرده بود به شاگرد شوفر گفت: این چی میگه؟ شاگرد شوفر گفت: داره میگه از یه مسیر دیگه برین. اینجا مسدوده. ریزعلی در چشم به هم زدنی مسیر ریل ها را عوض کرد و قطار حامل خبرنگاران به اعماق دره رفت.

4) چوپان جوانی هر روز صبح بالای تپه ای می ایستاد و می گفت: گرگ! گرگ به گله ام زده!

خبرنگاران این موضوع را می شنیدند و خودشان را به محل حادثه می رساندند ولی می دیدند خبری نیست و چوپان می خندد. چند بار این حرکت تکرار شد تا این که آخرین بار خبرنگاران شاکی شدند و گفتند: چرا اینقدر دروغ می گویی؟ پس این گرگ ها کجا هستند؟ ناگهان گرگ ها از پشت بوته ها خارج شدند و خبرنگاران را بلعیدند. چوپان گفت: من که گفتم گرگ! گرگ! بعد از مدتی چوپان هم برای خودش کسی شد و به نان و نوایی رسید. برای گرگ ها هم یک خبرگزاری باز کرد که در آن مشغول باشند، چون زشت بود یک گرگ علنا آدم بخورد. بعد از آن کم کم معنی خبرنگاری و روزنامه نگاری هم تغییر کرد و ... چی بگم ... کلا یک جور دیگری شد. جوری که آدم مجبور است جمله آخرش را بخورد و به جایش بنویسد «کلا یک جور دیگری شد».

منبع: روزنامه قانون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد