به سرنوشت بیاندیش؛ که چگونه تصویرگر جداییهاست، بر من خرده مگیر؛ که چرا جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان میبرد، محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم. ای مهربان؛ وقتی خورشید به پیشواز شب میرود و کوچه از صدای پای آخرین پای عابر تهی میشود؛ با کوله باری از غم و درد میروم؛
|
این شمارهها را یادداشت کنید. جای دوری نمیرود. منوی پیشنهاد زیر را بخوانید تا بدانید از آن دستگاه کوچولوی خانهتان چه کارهایی که برنمیآید!
حتماً خبر دارید که با گرفتن بعضی از شماره تلفنها، میتوانید مشاوره خانوادگی بگیرید، درخواست تاکسی کنید یا قبضهایتان را پرداخت کنید. اما بعید است بدانید که این همه شماره برای رفع مشکلات دیگر نیز در اختیار شما هستند.
148
این روزها مشاوران به ازای یک ربع ساعت که با شما حرف میزنند، قیمت سرسامآوری طلب میکنند. اگر فقط یک راهنمایی کوچک میخواهید و نمیخواهید زیاد هزینه کنید، میتوانید به 148 زنگی بزنید. این یک مرکز مشاوره معتبر است.
با این تفاوت که برای استفاده از آن میتوانید توی خانهتان بنشینید و بدون این که لازم باشد توی چشم مشاورتان نگاه کنید، کمک بگیرید. اصلاً مهم نیست که مشاورهتان چقدر طول میکشد. مشاورها هر قدر که بخواهید، به رایگان برایتان وقت میگذارند. بعد هم کدشان را به شما میدهند تا بتوانید کارتان را پیگیری کنید.
اگر خدای نکرده مشکلتان حاد بود، همین مشاورها شما را به یک پزشک معرفی میکنند. به هر حال هیچ چیز جای صحبتکردن حضوری را نمیگیرد.
اگر برای اولین بار به مرکز مشاوره زنگی میزنید و مشاور خاصی را در نظر ندارید، خودشان شما را به یک مشاور وصل میکنند.
ادامه مطلب ...
"نامه بدون نقطه" یک رعیت در زمان ناصرالدین شاه به گزارش پارسینه، نوشته ای که ذیلا از نظر خواننده گرامی می گذرد نامه ای است که مرحوم میرزا محمد الویری به مرحوم احمدخان امیر حسینی سیف الممالک فرمانده فوج قاهر خلج رقمی داشته که شروع تا خاتمه نامه تمام از حروف بی نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهای ادب زبان پارسی به شمار می آید. انگیزه نامه و موضوع آن قلت در آمد و کثرت عائله و تنگی معیشت بوده است. این نامه در زمان ناصرالدین شاه بوده. |
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمیرسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطهور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!" همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است."
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهرهها اثری ظاهر نشد، گویی همه میکوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمیشود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد."