طالب دیدار توست در شب تاریک دهر
مست می غمزهات از پس فردای قهر
رو به سوی خانهات دل شده دیوانهات
در پی وهم وصال سوی خرابات شهر
بال زنان پر کشان در طلب جان چنان
سیل سرشکم روان، میرسد اینجا به بحر
شعر مرا چاره نیست، دل پر افسانه نیست
از سر مژگان من جوی روان سوی نهر
ای مه تابان ما باعث سامان ما
یا برسان ما به وصل یا بده جامی ز زهر
بادرود مجدد
ضمن سپاس از لطف جنابعالی به رسم ادب وبااجازتون نام زیبای سحرگاه امید رو جزء پیوندهای روزانه وبلاگ خویش قرار دادیم