سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

نگاه دوباره

امروز بهشت زهرا بودم. از کنار قبرها که رد می‌شدم، اسامی صاحباشونو می‌خوندم. پیر و جوون، زن و مرد، بزرگ و کوچیک، با سواد و بی‌سواد... خلاصه همه جو آدمی اونجا بود. با خودم فکر کردم اگه زمان مرگ آدمها براشون مشخص بود، آیا باز هم اینهمه جنگ و ظلم و جنایت یافت می‌شد؟ مثلا اگه من بدونم که ۲ سال دیگه می‌میرم، آیا حاضر می‌شم برای این دوسال، سر دوست و فامیلمو کلاه بذارم و اونا رو از خودم برنجونم؟ من که برای ۲ سال دیگه که هیچ برای ۵ سال دیگه هم همچین کاریو نمی‌کنم. تازه اینا در حالیه که هیچکس تضمین نکرده فردا رو زنده باشم. 

واقعا چرا به خودمون نمی‌ایم؟ چرا حواسمونو جمع نمی‌کنیم؟ هر لحظه ممکنه آخرین لحظه عمرمون باشه ... واقعا چقدر برای سفر آخرت آماده‌ایم؟؟؟؟

نظرات 5 + ارسال نظر

سلام علی جان درووووووود بر دوست گرامی و قلم توانمندتان

اپ خوبی رو گذاشتین این پستتون اول اینکه بر مزار هر کیی رفتین چه پدر بزرگ و چه ماد ربزرگ حالا خدا رحمتشون کنه من که می گم این دنیا محل گذره ما باید خودمونو اماده دنیای دیگه کنیم اما به قول شما هیچکسی تو این فکر نیست که داره چیکار میکنه من خودم اگه بهم بگن دو سال دیگه پایان عمرته نمیتونم برم از اونایی که دلاشونو سکشتم یا مادرم یا پدرم طلب بخشش کنم دوسال کم ولی اینو میدونم که تو این دوسال میشم بنده خوب خدا می دونین من خوب نبودم براش اما تا بدین روز هر چی ازش خواستم بهم داده اما باز من بدم امیدوارم خدا همه رو ببخشه اما این حرف شما رو یکی دیگه هم زده بود من برای اون دنیا امادم نه اینکه کاملا اما میدونم تو این جهان کارایی کردم که کمی کوله بارمم برای اونجا سبک تر شه . سرتونو بدرد اوردم اخه منو تو فکر بردین به منم سر بزنین بای

گل یخ یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:45 ق.ظ http://amirearab.persianblog.ir

سلام و ممنون از لطف و حضورتون در وبلاگ گل یخ
به نکته ی خوبی اشاره کردید
گاهی فراموش می کنیم که ما هم روزی خواهیم رفت
این روز شاید همین امروز باشه

زورق خیال یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.tanoreh.blogfa.com

شاعر هنوز از درد غربت می‌نویسد
از لحظه‌های تلخ هجرت می‌نویسد
در خانه اما دست خون آلود جلاد
برچهره‌ی خورشید، ظلمت می‌نویسد


روی دخیل بسته بر بازوی گلها
اوراد جادوی جهالت می‌نویسد
آن لکه را خوش باورانه، قطره دیدیم
گفتیم دریا را به جرأت می‌نویسد
ناگفته می‌ماند، ولی معنای انسان
تاریخ را وقتی وقاحت می‌نویسد


دنیای ما درد است و این دنیای بی درد
غم‌های کوچک را مصیبت می‌نویسد
بر شیشه‌های شب‌زده، باران غربت
اندوه ما را بی‌نهایت می‌نویسد
در فصل زرد عشق، پاییز غزل‌هاست
دستم فقط از روی عادت می‌نویسد

تارا نویسنده وبلاگ رفیق لحظه هایم ب یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:44 ق.ظ http://aroosebandari.blogfa.com

سلام هنوز لینکمون نکردی که افرین به تو دوست



موفق باشی بدروووووووووووووووووووود تا درودی دیگر

تارا نویسنده وبلاگ رفیق لحظه هایم ب سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ق.ظ http://aroosebandari.blogfa.com

جواب سلام را با علیک بده ،
جواب تشکر را با تواضع ،
جواب کینه را با گذشت ،
جواب بی مهری را با محبت ،
جواب ترس را با جرأت ،
جواب دروغ را با راستی ،
جواب دشمنی را با دوستی ،
جواب زشتی را به زیبایی ،
جواب توهم را به روشنی ،
جواب خشم را با صبوری ،
جواب سرد را به گرمی ،
جواب نامردی را با مردانگی ،
جواب همدلی را با رازداری،
جواب پشتکار را با تشویق ،
جواب اعتماد را بی ریا ،
جواب بی تفاوتی را با التفات،
جواب یکرنگی را با اطمینان،
جواب مسؤلیت را با وجدان ،
جواب حسادت را با اغماض،
جواب خواهش را بی غرور،
جواب دورنگی رابا خلوص،
جواب بی ادب را با سکوت ،
جواب نگاه مهربان را با لبخند ،
جواب لبخند را با خنده ،
جواب دل مرده را با امید ،
جواب منتظر رابا نوید ،
جواب گناه را با بخشش،
و جواب عشق چیست جز عشق ؟
همیشه جوابه های ، هوی نیست .
جواب خوبی را با خوبی بده .
جواب بدی را هم با خوبی بده .
هیچ وقت جواب سر بالا نده .
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار.
مطمئن باش هر جوابی که بدهی
"یه روزی، یه جوری، یه جایی"به تو باز می گردد!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد