سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

هما میرافشار

سر پنجه به چشمانم بگرفتم و بستم چشم
پیشانی خود پنهان بر پنجه خود کردم
تا داغ شکستم را از خلق کنم پنهان
اما تو که می بینی اما تو که می دانی
 تنها ترم از تنها ای یاور بی یاران
 

ادامه مطلب ...

این دل دیوانه به خونم کشد

ای همه ی هستی من ز آن تو
جان و دلم بسته ی پیمان تو

عشق به سر حد جنونم کشد
این دل دیوانه به خونم کشد
  ادامه مطلب ...