سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بی قرار

چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟
نگفتم با لبان بستهٔ خویش
به تو راز درون خستهٔ خویش
  ادامه مطلب ...

سیمین بهبهانی


یاد و خاطر بزرگ بانوی عرصه فرهنگ، سیمین بهبهانی گرامی باد

خسته ام

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی,
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده...
 مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی,
 که به پرونده ی جرم دخترش برخورده...

 خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ ,
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است ...
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق,
 که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است...

خسته مثل پدری که پسر معتادش,
 غرق در درد خماری شده فریاد زده...
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس,
 پسرش پیش زنش بر سر او داد زده...

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم,
 دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است...
 مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند,
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است...

خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه,
 که کسی غیر پرستار سراغش نرود...
 خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که ,
 عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود...

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید,
 غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است...
 شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید,
 در پی معجزه ای راهی مشهد شده است...

                                   سیمین بهبهانی

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم


گفتا که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
  ادامه مطلب ...

سیمین بهبهانی




من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم
مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
 ولی ازدوستان آب زیر کاه
می ترسم


 

ادامه مطلب ...

سیمین بهبهانی


گرامی باد یاد و خاطر سیمین بانو بهبهانی