سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بیدارم نکن مادر


یک عمر جان کندم میان خون و خاکستر
من نامه بر بین تو بودم با کسی دیگر

طاقت نمی آوردم اما نامه می بردم
از او به تو ..از تو به او.. مرداد .. شهریور

پاییز شد با خود نشستم نقشه ایی چیدم
می خواستم غافل شوید از حال همدیگر
  ادامه مطلب ...