اولین دوست دختر من «دوریس شرمن» بود. واقعاً زیبا بود. موهای
فر مشکی و چشمان سیاه براق داشت.
هروقت موقع زنگ تفریح توی زمین بازی مدرسهی روستایی که در آن
درس میخواندیم، دنبالش میکردم، طرههای بلند مویش بالا و
پایین میرفت و توی هوا میرقصید.
ما هفت سالمان بود و دوشیزه بریج مواظبمان بود و برای
کوچکترین تخلف، کشیدهای توی صورتمان میزد.
به چشم من، دوریس، جذابترین دختر کلاس بود. کلاس ما ترکیبی
بود از دانشآموزان کلاس اول و دوم و من به شیوهی
هیجانانگیز یک پسربچهی عاشق، دلش را بردم.
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!
روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.
با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.
ادامه مطلب ...
خبر کوتاه بود : ” با کمال تاسف اطلاع یافتیم که آقای دکتر محمد مصدق سحرگاه امروز پنج شنبه در ساعت 5/4 بامداد 14/12/1345 در سن 87 سالگی در اتاق شماره 62 بیمارستان نجمیه تهران زندگی را بدرود گفت. “خبری بسیار کوتاه برای مردی بزرگ!!!
ادامه مطلب ...شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید:
می خواهم از کوهی بلند بالا روم می توانی نزدیکترین را ه را به من نشان دهی؟
بهلول جواب داد: نزدیکترین و آسانترین راه : نرفتن بالای کوه است !!!
منبع: ایمیل گروه ریور