سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

کجا جویم تو را آخر من حیران نمی‌دانم

دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی‌دانم
همه هستی تویی فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم

به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم
 

 
به جز غوغای عشق تو درون دل نمی‌یابم
به جز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم

دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت
چه می‌خواهد از این مسکین سرگردان نمی‌دانم

نمی‌یابم تو را در دل نه در عالم نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی‌دانم

عجب‌تر آنکه می‌بینم جمال تو عیان لیکن
نمی‌دانم چه می‌بینم من نادان نمی‌دانم

همی‌دانم که روز و شب جهان روشن به روی توست
ولیکن آفتابی یا مه تابان نمی‌دانم

به زندان فراقت در، عراقی پایبندم شد
رها خواهم شدن یا نی از این زندان نمی‌دانم

فخرالدین عراقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد