سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بنگر به دنبالت عجب غوغایی را

نکنم اگر چاره دل هر جایی را
نتوانم و تن ندهم رسوایی را

نرود مرا از سر سودایت بیرون
اگرش بکوبی تو سر سودایی را
  
همه شب من اختر شمرم کی گردد صبح
مه من چه دانی، تو غم تنهایی را

چه خوش است اگر دیده رخ دلبر بیند
نبود جز این فایده ای بینایی را

چه قیامت است این که تو در قامت داری
بنگر به دنبالت عجب غوغایی را

به چمن بکن جلوه که تا سرو آموزد
ز قد تو ای سرو روان رعنایی را

نه چو وامقی همچون من گیتی دیده است
نه نشان دهد چرخ چو تو عذرایی را

همه جا غم عشق تو رفت و باز آمد
چو ندید خوش تر ز دلم مأوایی را

تو جهان پر از شهد سخن کردی عارف
ز تو طوطی آموخته شکر خایی را

عارف قزوینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد