سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

کاوه ی آینده ی ایران زن است

 بر سر ما سایه‌ی اهریمن است
هستی ما زیر پای دشمن است

در مزار آباد‍  ما آهسته رو
کاندر این مرداب، خون تا دامن است
  
سالها رفته است و وحشت برقرار
همچنان تکرار تیر و بهمن است

در افق ها چهره‌ای می پَروَرَد
ماه‌رخساری که پشت توسن است

گیسوان افشانده بر تاراج باد
تیغ بر کف، راست چون روئین تن است


من ز مردان نا امیدم، بی گمان؛
کاوه ی آینده ی ایران زن است

زانکه این آزرده جانان قرن هاست
طوق خون آلودشان بر گردن است

صبرشان روزی به پایان می رسد
پیش من این نکته روز روشن است

گرچه اینک نام این نازک دلان
لاله و نسرین و ناز و سوسن است

باش تا گُرد آفریدی بر جهد
تا ببینی، زن نه آتش، آهن است

دست در شمشیر آرد ناگزیر
آنکه دستش خون چکان از سوسن است

بگَسلَد زنجیر ها تا بنگری
تیغ این شور افکنان شیر افکن است

من ز مردان نا امیدم بی گمان
کاوه ی آینده ی ایران زن است...



فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد