سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

مگر شب ما سحر ندارد

ز من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود
دل من از من خبر ندارد
  
کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ که پر ندارد

امان از این عشق فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد

همه سیاهی همه تباهی
مگر شب ما سحر ندارد

بهار مضطر منال دیگر
که آه و زاری اثر ندارد

جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد

ز هر دو سر، بر سرش بکوبند
کسی که تیغ دو سر ندارد

ملک الشعرا بهار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد