در دست گلی دارم،این بار که می آیم
کان را به تو بسپارم،این بار که می آیم
در بسته نخواهد ماند،بگذار کلیدش را
در دست تو بسپارم،این بار که می آیم
هم هرکس و هم هر چیز،جز عشق تو پالوده است
از صفحه پندارم،این بار که می آیم
خواهی اگرم سنجی،می سنج که جز مهرت
از هرچه سبکبارم،این بار که می آیم
سقفم ندهی باری،جایی بسپار،آری
در سایه دیوارم،این بار که می آیم
باور کن از آن تصویر ،آن خستگی،آن تخدیر
بیزارم و بیزارم،این بار که می آیم
دیروز بهل جانا!با تو همه از فردا
یک سینه سخن دارم،این بار که می آیم
حسین منزوی
خیلی وقته شعر نخوندم، روح و روانم به اشعار لطیف نیاز داره
زیبا بود
سپاسگزارم