دور از تو در این شهر مرا هم نفسی نیست
فریاد کنم از دل و فریادرسی نیست
دل شاد به مهر دگری کی شود ای دوست
گلشن که اقامتگه هر خار و خسی نیست
گفتم به دل از همهمه در سینه چه غوغاست
گفتا که در این خانه بجز دوست کسی نیست
ای آه بسوزان ز شرر سینه ی ما را
کاین سینه برای دل ما جز قفسی نیست
ما را نفس از هجر به لب آمد و مردم
گویند که این عشق تو هم جز هوسی نیست
من غرق تمنا و تو در ساحل غفلت
افسوس دگر بر تو مرا دسترسی نیست
بیژن ترقی