سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بلور ناب

لبت  ای فرشتۀ من  به گل شراب  ماند
نگهت  ز بس که  گرم است  به آفتاب ماند

دو شکوفۀ سپیدی  که به باغ سینه  داری
ز صفا و روشنایی به دو ماهتاب ماند
  
به پرند  شانه هایت  چو لبم  خزید  گفتم
که  درخشش تن  تو  به  بلور ناب  ماند

چو به سینه ات نهم سر نبود خبر ز خویشم
که پناه سینۀ  تو   به  جهان  خواب   ماند

به زمان پویه چون گل که بلرزد از نسیمی
به تن تو هست تابی که به موج آب ماند

چو لبت به بوسه گیرم ز لبم شکوفه ریزد
که لبان بوسه خیزت به گل شراب  ماند

مهدی سهیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد