سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

شتاب رفتن

گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایه‌ای همه جا در قفای توست
  
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست

چشمت رهم نمیدهد به گذرگاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست

خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
رفتی؟ بسوز، این‌همه آتش سزای توست

ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
ماییم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست

بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما
بیچاره آن کس که دلش آشنای توست

بگذشت و گفت این به قفس اوفتاده کیست
این مرغ پر شکسته محزون همای توست

همام تبریزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد