سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

هوای عشق

هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشکسالیِ من

مگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می‌خورد از کاسه‌ی سفالیِ من؟
  
همیشه منظرم از دور دیدنی‌تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

مرا مثال به چیزی که نیستم زده‌اند
خوشا به من... نه! خوشا بر منِ مثالیِ من

به‌هوش باش که در خویشتن گم‌ات نکند
هزار کوچه‌ی این شهرکِ خیالیِ من

اگرچه بود و نبودم یکی‌ست، باز مباد
تورا عذاب دهد گاه جای خالیِ من

هوای بی‌تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته‌بالیِ من

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی‌جواب سوالی‌ست بی‌سوالیِ من

محمدعلی بهمنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد