سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

آخرین زنده در شب مردگان!

عصرایران ؛ علیرضا ارژنگ زاده - «اگر نمی توانی خدمت کنی، برو تا خیانت نکنی». از وقتی که یادمان هست همین طوری بوده. عادی نیست. از دور هم پیداست که یکی دیگر است. سر هر پیشامدی، احتمالا یک لحظه با خودش فکر می کند که یا همین الان می روی یا هیچ وقت. بعد هم می رود. بعضی وقت ها واقعن نمی شود سر از کارش درآورد. چند روز، چند ماه و حتی چند سال می گذرد و لب از لب برنمی دارد.

  

بعد یک روز صبح، یک مرتبه به تلاطم می افتد و زبان می آید. با همان لحن عموما تمسخرآمیز اما خواستنی اش. پتانسیل اش را دارد که یک شبه بی اعتنا بشود نسبت به همه چیز. قهرمان است دیگر. جوهره ی قهرمانی دارد. باید هم همین طور باشد. اصلا مشکل ترین بخش ماموریت قهرمان ها همین لحظات است. سره را که همه تشخیص می دهند از ناسره. اصل کاری اَکت است.همین جاست که خیلی از ضد قهرمان ها ترمز می کشند.

«علی» ولی فرق دارد. می داند اگر راه بقیه را نرود سُر می خورد، اما نمی رود. راه خودش را ادامه می دهد. برای همین هم همیشه ی خدا از فوتبالی که پر است از ارتباطات کاری و ضوابط شخصی، جدا مانده . فوتبالی که گاهی همین اکت های غافلگیرکننده ی «کریمی» برایش حکم رگه های آخرین رمق خورشید را دارد.

 از تصمیم هایش عصبانی می شویم اما نمی رنجیم. شرمسار نمی شویم. علاقه مان را از دست نمی دهیم. حالا هم تیم ملی به سیدنی پرواز کرده. بدون او. همه ی تصورات خوبمان از نیمکت جام ملت ها ظرف یک روز منجمد شد و رفت. تمام لحظاتی که تصور می کردیم در آستانه ی چیز فوق العاده ای قرار داریم. در آستانه دیدن او در قامت مربی (و بعدها سرمربی) تیم ملی. به جبران تمام چیزهای نادیده و تجربه ناکرده ای که برایمان از بایرن و بوندسلیگا پس فرستاد.

برای قهرمان ها اما، بهترین چیزها در زندگی آن هایی نیستند که ما می بینیم. گاهی لازم می بینند توقف کنند، پاهایشان را عقب بگذارند و مسیر را برگردند. لازم می بینند خارج بشوند از تشکیلات عظیم تبلیغاتچی ها. برای این کار شاید مجبور شوند بروند گوشه ای تنگ و عجیب مدت ها کز کنند. پژمرده شوند. بمیرند حتی. اما می روند. در عرض نیم ساعت یک چیزی آماده می کنند، گوشی تلفن شان را برمی دارند، اینستاگرام شان را باز می کنند، پورتره خداحافظی شان را منتشر می کنند و می روند.

«علی کریمی» یک چنین آدمی است. دستیاری کی روش اولین موقعیت ایده آل زندگی حرفه ای کریمی نیست که آتشش می زند. آخری هم نیست، اما تا وقتی آدم های شیاد طرف حسابش (که می توانند کارلوس کی روش هم باشند) قاطی کله گنده های صاحب رای هستند، او هم مجبور است برای خودش راه حل های دردسرساز پیدا کند. مجبور است پرهیز کند، اعتراض کند، خودش را تحریم کند حتا. قهرمان است دیگر. معمولی که نیست. نه اهل مماشات است، نه اهل افکار عمیق. حق خوری ها را همیشه یادش می ماند. نمی دانیم شخصیتش کجا شکل گرفته اما هربار که نگاهش می کنیم از چیزی شبیه حسادت دیوانه می شویم.

 «علی» هرقدر هم سراسیمه و باعجله تصمیم بگیرد، باز هم از آن اسطوره های اصل جنس باقی می ماند. آن قدر امتحانش را پس داده که یک چنین مواقعی یک طرفه و نادانسته هم بتوانیم انگار کنیم حق با او بوده. اصلا بهترین کار این است که یک چای تلخ برای خودمان بریزیم و بنشینیم پای تصمیمات یک همچین آدم هایی. بنشینیم و یاد بگیریم که برای آدم ماندن یک کارهایی را باید انجام داد.

آدرس هالیوودی اش هم هست اتفاقا. در جایی از فیلم ماندگار «کشتن مرغ مقلد»، آتیکاس (با بازی گری گوری پک) سعی می کند برای دختر کوچکش اسکات توضیح بدهد که چرا علیرغم مخالفت همه سفیدپوستان شهر، همچنان اصرار دارد دفاع از موکل بی گناه اما سیاه پوستش را ادامه دهد: «دلایل زیادی دارم که اگر این کار رو نکنم، دیگه نمی تونم بین مردم سرم رو بلند کنم. دیگه حتی نمی تونم به تو و جیم بگم این کار رو بکنید یا نه.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد