سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

خبری نیست

پنج شنبه، 10 بهمن 1392

توی تاکسی کاری نداشتم ولی بی‌تاب بودم. دلم می‌خواست راننده گاز بدهد و برود ولی ترافیک بود و تاکسی نمی‌توانست از جایش تکان بخورد  به راننده گفتم: «کاش یه جوری می‌شد برید» راننده گفت: «چه جوری؟»

  

گفتم: «راست می‌گین... ببخشید»

راننده پرسید: «عجله داری»

گفتم: «نه... فقط دارم خفه می‌شم»

پرسید: «چرا»

 گفتم: «این شعر را شنیدین که می‌گه... کنار جاده می‌نشینم/ راننده لاستیک ماشین را عوض می‌کند/جایی را که از آن آمده‌ام دوست ندارم/ جایی را که راهیش هستم دوست ندارم/ چرا چنین بی‌صبرانه/ چشم دوخته‌ام به تعویض لاستیک»

 راننده گفت: «این شعر بود؟»

 گفتم: «بله»

گفت: «از کی؟»

 گفتم: «برتولت برشت... شاعر و نمایشنامه‌نویس آلمانی... می‌شناسینش؟»

گفت «نه... ولی خوب بود دستش درد نکنه»

بعد گفت: «منم یه چیزی بگم»

گفتم: «بفرمایید»

راننده گفت: «عجله نکن... هیچ جا خبری نیست... وقتی عجله می‌کنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می‌رسی. مصطفی کریمی... راننده تاکسی از ایران».

منبع: ایمیل یکی از دوستان

نظرات 1 + ارسال نظر
اخبار آموزش و پرورش شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:08 ب.ظ http://khavaran1.ir

سلام همکار عزیز.وبلاگ مفیدی دارین.ممنون
من هم مثل شما یک وبلاگ دارم که ازتون برای بازدید از اون دعوت میکنم
لطفا با نظراتتون در راهی که قدم گذاشتم راهنماییم کنید و وبلاگتونم بهم معرفی کنید
منتظر حضور گرم و نظراتتون هستم.تشکر فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد