سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

این چه دولت تدبیر و امیدی است؟!

شهرام شکیبا خبر «داستان عجیب مرگ در غسالخانه» را دستمایه مطلب طنز امروز خود در خبرآنلاین قرار داده است.

شکیبا می‌نویسد: این داستان به شیوه افسانه‌های محلی دارد دهان به دهان می‌چرخد. وقتی خبرنگاران حوادث پیگیر شده‌اند، مثل هر داستان دیگری که در این مملکت پیش می‌آید، گروهی از مسئولان به شدت موضوع را تکذیب کرده‌اند اما از آنجا که معمولاً آنچه مسئولان تکذیب می‌کنند از جانب وکلا تأیید می‌شود، این داستان هم چنین شده است.   

البته اگر مسئولان همت کنند و وکلایی که ماجرا را تأیید کرده‌اند، دستگیر کنند، مثل سایر موارد، این ماجرا هم ختم به سکوت (که در ایران همانا ختم به خیر است) می‌شود.

... و اما داستان: مرد جوان دچار بی‌خوابی شده بود و شب‌ها خوابش نمی‌برد. از لاعلاجی دست به دامان یکی از رمالان شهر شد. مرد رمال هم همان درمان عجیب قدیمی را برایش تجویز کرد. جوان باید به غسالخانه می‌رفت. روی سنگ شستشو می‌خوابید و غسال او را تمام و کمال می‌شست، درست همان‌طور که مرده‌ها را غسل می‌دهند و می‌شویند. «ان‌شاءالله که افاقه می‌کند. از قدیم که درمانش این بوده است. والله اعلم بالصواب ...»

مرد جوان سراغ یکی از غسال‌های شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت. لابد غسال هم پولش را که گرفت، برای ثواب پذیرفت که کار را به انجام برساند. روز موعود فرا رسید. مرد به غسالخانه رفت. از قضای روزگار، مردی هم از دنیا رفته بود و جسدش بر سنگ دیگر آرام خفته بود. جوان بر سنگ دراز کشید و تصمیم گرفت که از بابت درمان، «کالمیت بین یده الغسال» باشد. غسال ابتدا به شستشوی متوفای واقعی پرداخت. جوان نیز آرام بر سنگ خوابیده بود. مرد غسال که غسل و کفن متوفی را تمام کرد، سراغ قهرمان داستان ما آمد اما جوان نکته‌ای را مطرح کرد: «حاجی سر جدّت منو با لیفی که اون خدا بیامرز رو شستی، نشور ...» طبیعتاً غسال پذیرفت. برای همین گفت: «پس تو همین‌جا دراز بکش تا من برم یه لیف نو برات بیارم که دلت ورداره باهاش بشورمت.»

غسال رفت و جوان غرق در افکار عجیبه و غریبه چشم‌هایش را بست تا آرامش مرده‌شوی‌خانه، بی‌خوابی را از روحش دور کند. در همین احوالات، خاندان عزادار متوفای غسل و کفن‌شده در پی گرفتن جسد برای تدفین آمدند. بنده خدای مرده را آماده دیدند اما غسال در میان اتاق نبود. ناخودآگاه یکی از بستگان متوفی با صدای بلند گفت: «پس این مرده‌شور بنده خدا کجاس؟!» جوان ساده‌دل خفته بر سنگ نیز بی‌خبر از عواقب ماجرا، سربرآورد و گفت: «رفته یه لیف نو بیاوره واسه شستن من.» بستگان مرد مرده وحشت‌زده جیغ کشیدند و او که سؤال را پرسیده بود، فی‌المجلس به سکته قلبی نائل شد و سرپایی با ملک‌الموت ملاقات فرمود. دیگری نیز هنگام فرار پایش لیز خورد و با سر به زمین افتاد و خونریزی مغزی کرد و زیر دست و پای دیگران که در حال فرار بودند، جان را خدمت حضرت عزرائیل سپرد و رفت کنار دست الباقی مردگان. مرد جوان هم هاج و واج مانده بود که چرا همچین شد؟!

***

حالا گویا پرونده مفتوح است. جماعت فامیل متوفای اول از مرد جوان خفته بر سنگ و مرده‌شوی عارض شده‌اند و حالا آن دو در زندانند. به چه جرمی؟ معلوم نیست.

اینکه ماجرا چقدر واقعی است یا نیست، ربطی به کار ما و نمایندگان مجلس ندارد اما برای نمایندگانی که از قافله استعفا عقب مانده‌اند، سوژه خوبی است. نمایندگان استانی که گفته می‌شود ماجرا در آن اتفاق افتاده، باید به سرعت مستعفی شده و اعلام کنند که: «این چه دولت تدبیر و امیدی است؟ کجای این داستان تدبیر وجود دارد؟ امید کجای این قصه است؟ وا اسلاما! وا تدبیرا! وا امیدا! لذا ما مستعفی می‌شویم.»

منبع: http://www.entekhab.ir/fa/news/141337

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد