پس از سفر به اروپا به این نکته واقف شدم که در بین سایر مردم موحد نیز انسان ارزشمند وجود دارد. پس از آن در سفر ژاپن حادثه ای برایم رخ داد که برایم معلوم شد به معنی حقیقی فضیلت و انسانیت زبان و مکان و نژاد ومذهب و رنگ نمیشناسد.
زیرا در پایان سفر آمریکا و هنگ کنگ وارد ژاپن شدم, موقع بازیهای المپیک بود که در ژاپن برگزار میشد و برایشان من که با لباس روحانی بودم جالب بود و از من عکس و فیلم میگرفتند و ...
برای غذا به رستوران بسیار بزرگ و
شلوغی رفتم و بعد چندین ساعت به جاهای دیگری رفتم ناگهان یادم امد که ساکم را که تمام زندگیم داخل آن بود را در آن رستوران جا گذاشته ام سراسیمه رفتم و با کمال ناباوری دیدم ساکم همانجا است و پیرمردی کنار آن نشسته است, او گفت وقتی دیدم ساکت را فراموش کردی با این که وقت دندان پزشکی داشتم
ماندم تا بر گردی و وقتی از او تشکر کردم و گفتم خدا به شما اجرخواهد داد. و او در جواب گفت: من به خدا اعتقاد ندارم من به انسانیت معتقدم