سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

درد


حکایت از چه کنم، سینه سینه درد اینجاست
هزار شعله‌ی سوزان و آه سرد اینجاست

نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری است
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله‌مرد اینجاست

میان این همه نامردمی و نامردی
نشسته در غم مردم هنوز مرد اینجاست

بیا که مسئله بودن و نبودن نیست
حدیث عهد و وفا می‌رود، نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش
هنوز با غم این برگ‌های زرد اینجاست

به روزگار شبی بی‌سحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبح شب‌نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند «سایه» جان سهل است
تو را ز خویش جدا می‌کنند، درد اینجاست

استاد هوشنگ ابتهاج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد