سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

گاهی باید نشنید

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق  است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید  مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از
گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.

بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.
 اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
 معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.



منبع: ایمیل یکی از دوستان

نظرات 3 + ارسال نظر
الهام جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

جالب بود...
بیشتر وقتها اطرافیان زندگی ما رو هدایت می کنند و خیلی کارها که می کنیم به خاطر حرف دیگرانه.... حیف...

jouya جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ب.ظ http://www.mjc.blogsky.com


چه هوای خوبیه امشب


بوی عطر تو رو داره


قلبِ من برای دیدن تو


لحظات را میشماره


روح من به عشق تو


ذره ذره جون میگیره


برسه لحظه دیدار


دل از این قفس میگیره

یلدا شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ

واقعا درسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد