سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

کی قویتره؟

روزی خورشید و باد هر دو در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می کرد . باد به خورشید می گفت : من از تو قوی ترم خورشید هم  ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم.

خوب حالا چگونه؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت من می توانم کت آن مرد را از تنش در آورم. خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و  وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می کوبید. در این هنگام که  مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه ی کتش را بست و با دو دستش  محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد  نتوانست کت را از تنش خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت  عجب آدم سرسختی بود ، هر چه سعی کردم موفق نشدم .مطمئن هستم که تو هم نمی توانی . خورشید گفت تلاشم را می کنم وشروع کرد به تابیدن . پرتوهای پر  مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد.
 مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت ، متوجه شد که هوا تغییر  کرده و با تعجب به خورشید نگریست . دید از آن باد خبری نیست، احساس  آرامش و امنیت کرد . با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست. بلکه به تن داشتن  آن باعث آزار و اذیت او می  شود. به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد. باد
 سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بی منت به دیگران می بخشد از او که به زور می خواست کاری را انجام دهد بسیار  قوی تر است .
 


منبع: ایمیل یکی از دوستان

توضیح: این داستان رو حدود 30 سال پیش تو کیهان بچه ها خوندم و روی من تاثیر زیادی گذاشت

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

خیلی قشنگ بود
من تا به حال نشنیده بودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد