سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

دوست من حسن چه شد؟

حاکمی از برخی شهرها بازدید می کرد و هنگام دیدار از محله ما فرمود: شکایت‌هاتان را صادقانه و آشکارا بازگویید و از هیچ کس نترسید، که زمانه هراس گذشته است!

دوست من ـ حسن ـ گفت: عالی جناب! گندم و شیر چه شد؟ تامین مسکن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ و چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان می بخشد؟ عالی جناب! از این همه هرگز، هیچ ندیدم!

حاکم اندوهگنانه گفت: خدا مرا بسوزاند؟ آیا همه اینها در سرزمین من بوده است؟ فرزندم! سپاسگزارم که مرا صادقانه آگاه کردی، به زودی نتیجه نیکو خواهی دید.

سالی گذشت، دوباره حاکم را دیدیم، فرمود: شکایت‌هاتان را صادقانه و آشکارا بازگویید و از هیچ کس نترسید، که زمانه دیگری است!

هیچ کس شکایتی نکرد، من برخاستم و فریاد زدم: شیر و گندم چه شد؟ تامین مسکن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟ چه شد آن که داروی بینوایان را به رایگان می‌بخشد؟ با عرض پوزش، عالی جناب! دوستِ من ـ حسن ـ  چه شد؟

  

 

 

منبع: ایمیل ارسالی گروه ریور

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

هرکی نقدی ، پیشنهادی داره بیاره بده ما استقبال می کنیم ازش البته تو نا کجا آباد

سلام

بادی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ http://badrood.mihanblog.com

سلام
مراسم چماقکشون بادرودی ها

نیلوفر مردابی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ



سلام سلام سلام علی جان

صبحت بخیر و شادی ( البته میدونم که کسی که بفهمد شادی اش چندان دلپذیر نمی باشد ... )‌

همیشه مطالبت رو دوست داشته و حسن سلیقه ات رو تحسین می کنم ...


خدایا حاکمان عادل و درستکارمان چه شدن ؟؟؟؟؟‌

ممنون دوست خوبم. همیشه نظرات محبت آمیزت موجب انگیزه بیشتر من میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد