سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

چشم به راه


یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد.

درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود.

- مژده بدهید : یک پسر کاکل زری!
.
.
.

حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد.
- پسرم اومده؟

- « نه ، داداش نیست ، پرستاره »

دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد 

 

 

منبع: ایمیل ارسالی گروه ریور

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://mediaplayer.tk/

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام [گل]
بزرگترین مرجع دانلود رایگان با لینک مستقیم[بغل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد