سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

بادبادک


خوبی بادبادک اینه که
می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده 

 

 

 

 

منبع: ایمیل ارسالی گروه River

نظرات 4 + ارسال نظر
box سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.bigbox.gigfa.com

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری

لطفا کد لینک باکس منو تو وبت بزار مطمعا باش تا فردا بازدید وبلاگت زیاد میشه اگه زیاد نشد باکس رو بردار ولی یه بار امتحان کن . ضرری نداره . وقتی باکس رو گذاشتی , از داخل باکس لینکتو ثبت کن تا من تاییدش کنم .


-----------------------------------------------------------------------------------
آموزش قرار دادن باکس

http://img18.img98.com/out.php/i99504_1.png
-----------------------------------------------------------------------------------

کد لینک باکس:



<center><script language="javascript" type="text/javascript" src="http://midway.persiangig.com/source.js"></script ></center>



yahoo id : mohammad.1361

ممنون ولی من دنبال افزایش آمار بازدید وبلاگم نیستم. من به داشتن دوستانی محدود اما همفکر و فهیم راضیم.

راه سبز امید سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ

متن نامه ی فرزند شهید علی موسوی حبیبی خواهرزاده میرحسین به پدر شهیدش در آستانه روز پدر

بنام خداوند قادر متعال

سلام پدر، ۶ ماه است که واژه پدر برایم غریب شده است. ۶ ماه است که دیگر سلامهایم جوابی برایشان پیدا نمی شود. حسرت گفتن یک پدر و شنیدن جواب، ۶ ماه است که مرا می آزارد. صدای زنگ در و سلام های بلند و توأم با خنده های تو هنوز در گوشم طنین انداز است و چه سخت است که تو آن جا باشی و من این جا روز پدر را برایت جشن بگیرم. خاطرت هست که مناسبت ها را خودم کیک می پختم و منتظر می شدم تا تو بیایی و کیک را در حضور تو می بریدم. امسال هم به بهانه روز پدر کیک می پزم و رویش با سبز می نویسم: پدر شهیدم روزت مبارک. هدیه امسال را خودم برایت می آورم، چند شاخه گل و لبخندی که بر روی لبانم نشسته است و می دانم که تو را شاد می کند.

به پسر ۸ ساله ات که تازه باسواد شده می گویم واژه پدر را خودش برایت بنویسد و همراه با گل ها بر سر مزارت بیاورد، پسری که با شوق حروف الفبا را یاد گرفت تا بتواند با نوشتن نامت تو را خوشحال کند. افسوس که آنها دلشان به چشمان غمناک پسر کوچکی هم رحم نکرد و او اولین بار نام تو را در دفترش این گونه نوشت: «شهید سیدعلی موسوی حبیبی» و با شوقی کودکانه به من نشان می داد که: فاطمه ببین درست نوشته ام و من بغضم را مثل همیشه فرو می خوردم و می گفتم: آره درسته عزیزم، نمره ات بیست است. نمره تو و پدر شهیدمان.

مادرمان نیز سخت دلتنگ است ولی محکم ایستاده تا جای تو را هم برایمان پر کند، حتی سعی می کند اشکهایش را از ما مخفی کند تا دلمان نلرزد ولی من خوب می فهمم در قلبش طوفانی برپاست. پدرجان! تو خود خوب می دانی که ما همگی محکم، پابرجا و همچنان سبز ایستاده ایم و راه سبزت را ادامه خواهیم داد. پس در آستانه میلاد مولای عدالت پیشه مان علی(ع) رضایتت را از ما اعلام کن. لااقل به خوابمان بیا و دست پرمهرت را بر سرمان بکش که سخت دلتنگ و آرزومند آنیم.

پدرم، بابای خوبم، دلم تنگ است برای خنده هایت، برای شوخی هایت، برای دست های نوازشگرت، برای شانه هایت که تکیه گاهی محکم برایمان بود. همیشه می گفتی تا من هستم از هیچ چیزی نترس ولی الان که نیستی…. اما نه، تو باعث شدی که تکیه گاهی محکمتر پیدا کنم.«خدا» کسی که امانتش را از ما گرفت و خود کفیل ما شد و من راضیم به رضای او، می دانم که مرا به آزمایشی سخت مبتلا کرد تا من حضورش را پررنگ تر از قبل حس کنم و این طور هم شد و من بسیار خوشحالم که تو در کنار او آرامش یافته ای.

به قول دکتر شریعتی: «شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمن را نمی کشد، رسوا می کند.» و در مورد تو نیز این گونه شد و شهادت مظلومانه ات، رسوایی بزرگی را برای دشمنان به بار آورد و من ۶ ماه است با افتخار سرم را بالا گرفته ام و برای همیشه افتخار می کنم که پدرم شهید راه آزادی است و من فرزند چنین شهیدی.

به گفته شهید مطهری: «مپندارید که شهدا رفته اند و ما مانده ایم بلکه آنها مانده اند و گذر زمان ما را با خود برده است.»

و من در گذر زمان ایستاده ام همچون درختی تنومند و سبز که ریشه هایی قوی در دل خاک دارد و تنش از گزند بدخواهان و تبر جنگل بانان آسیبی نمی بیند و به مظلومیتت سوگند که تا گرفتن انتقام خون تو از پا نمی نشینم و از افشای حقایق باکی نخواهم داشت.

پدرم! چه کنیم که تو برای این دنیا ساخته نشده بودی، دلت جای دیگری بود دلتنگ او بودی و وعده هایش و عاقبت چه زیبا و عاشقانه به سوی محبوبت شتافتی، برو سفر بخیر ولی هراز گاهی به ما هم سری بزن.

«رفت تا از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند»

پدرم روزت مبارک. امیدوارم خدا به همراه دیگر شهدای راه آزادی روزتان را برایتان جشن بگیرد. ببخش مرا که دیگر قلمم توان ندارد تا بیشتر از دلتنگی هایی که خود بیش از همه به آن آگاهی، برایت بنویسد. بدان که ما راضی هستیم به رضای خدا و شادیم به شادی تو.


پدرم دیده به سویت نگران است هنوز غم نادیدن تو بار گران است هنوز

آن قدر مهر و وفا بر همگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز

دخترت فاطمه

http://www.kaleme.com/1389/03/31/klm-23612
اینهم یک سایت امن گفتگوی سبز:
http://greenroom4.tk/

تکان دهنده و سوزان بود. به عنوان یه پدر خیلی تکون خوردم. خدا همه شهدا رو رحمت کنه...

نیلوفر مردابی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ



سلام سلام علی جان

بچه حالش چطوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوبه !!!

نگران شدم ... خودت خوبی ؟؟؟؟

از خداوند همیشه خواستار سلامتی خودت و خانواده مهربونت بودم و هستم ...

امیدوارم شاد و سلامت باشید

سلام دوست خوبم. ممنون از محبتت. به لطف خدا و دعای خیر دوستان فعلا مرخص شده اما هنوز باید تحت نظر باشه. دعاش کنید...

علی چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ق.ظ http://omidvar.blogsky.com

خوب یا بد

این نوشته صرفا بیان تفکر یک راننده است. منظورم نه تنه کنایه به کسانی است که بعضی اونها رو در حد معصوم میدونند و نه توهین به کسانی که مغضوب دولت قرار گرفته اند.

چند روز پیش یه دربست گرفتم. توی مسیر حدود...

ممنون از توضیحت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد