سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

سحرگاه امید

به نام نامی یکتای بی همتا

حکایت شتر و موش

 

 

موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که دارد با وی همراه شدولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش به وی گوش زد کند.این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند.موش از حرکت بازایستاد و شتر از او پرسید که چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی.موش گفت :این رودخانه خیلی عمیق است شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: عمق این آب فقط تا زانوست.موش گفت :میان زانوی من و تو فرق بسیار است.شتر پاسخ داد : تو نیز از این پس رهبری موشانی مثل خود را بر عهده گیر.

 

 

چون پیمبر نیستی پس رو[1] براه                           

تا رسی از چاه روزی سوی جاه

تو رعیت باش گر سلطان نیی

خود مران چون مرد کشتی بان نیی

 

 

 

 

 

نکته حکایت:

 

رهبری و مدیریت نیز مانند سایر چیزها نیازمند داشتن روحیات وخصایص اکتسابی و ذاتی خاصی است.از این رو همواره باید در نظر داشته باشیم که آیا ما توانمندی کافی را برای رهبری جمع داریم یا افرادی لایق تر از ما وجود دارند.


نظرات 1 + ارسال نظر
مهرداد سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ

دمت گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد